ازپسری که عرضه نداره اخمتو باز کنه
توقع نداشته باش که بختتو باز کنه...
.
.
.
.
..
.
.یا صاحب الزززززززززززمااااان عجب جمله ای گفتم..
مرگ بر امریکا...
خاک تو سر pmc!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
3 | 4124 | saeed64351 |
ازپسری که عرضه نداره اخمتو باز کنه
توقع نداشته باش که بختتو باز کنه...
.
.
.
.
..
.
.یا صاحب الزززززززززززمااااان عجب جمله ای گفتم..
مرگ بر امریکا...
خاک تو سر pmc!
ساבه که باشے!!
زوב "حل" مے شوے...
مے روند..
سر وقت "مسائـلهـ" בیگر...!!!
همه زندگيم " درد" است؛ درد...
نمي دانم عظمت اين كلمه را درك مي كني يا نه؟
وقتي مي گويم درد،
تو به دردي فكر نكن كه جسم انسان ممكن است از يك بيماري شديد بكشد...
نه؛ روحم درد مي كند...
من گریه کردم وتو خوندی "یکی هست تو قلبم"
من لج کردم وتو خوندی "آدم که قسم خوردشو دق نمیده"
من بغض کردم و تو خوندی "بغضم گرفته وقتشه ببارم"
من تنها شدم و تو خوندی "نگران منی به تو قرصه دلم"
با احساسم بازی کردن و تو خوندی "بگو این دروغ دوس داشتنیو اینبارم، باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم"
عشقم داره از پیشم میره و تو خوندی "دیدی بی من داری میری دیدی قولاتو شکستی"
من با تو زندگی کردم
وقتایی که حالم خوب بود بلند بلند تو گوشم خوندی "قلبم رو تکراره"
حالا تو رفتی و من میگم "دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی"
چطوری دلت اومد تنهامون بذاری
باز باران، با ترانه، می خورد بر بام خانه...
خانه ام كو؟
خانه ات كو؟
آن دل دیوانه ات كو؟
روزهای كودكی كو؟
فصل خوب سادگی كو؟
یادت آید روزباران،گردش یك روز دیرین؟
پس چه شد دیگر،كجارفت؟
خاطرات خوب و رنگین،
در پس آن كوی بن بست،
در دل تو،آرزو هست؟
كودك خوشحال دیروز؟
غرق در غم های امروز،
یاد باران رفته از یاد،
آرزوها رفته برباد......
آرزوها رفته برباد...........
تـ ـو بـہ مـَ ـن هيـچ בيـ ـنـے نـَבآرے ... هيچـ ـے ...
اَگـہ عـ ـآشـِقـِت شـُבَم ... خـ ـوבَم خـ ـوآسـ ـتـَ ـم ...
اَگـہ هـَمــہ בُنيـآمـ ـو بـآ تـ ـو سـآخـ ـتَـم ...
خـ ـوבَم خـ ـوآسـ ـتـَ ـم ...
اَگـہ بـَعـב اَز رَفـ ـتـَنـِت هـَميـ ـن خيآلـِتـ ـَم بآ בُنيـآ عـَوَض نمـيكـُنـَ ـم ...
خـ ـوבَم خـ ـوآسـ ـتـَ ـم ...
وَلـے تـ ـو مـَבيـ ـونـے بـہ هـَمـہ كـَسآيـے كـہ بـَعـב از تـ ـو ...
اَز تـَہ دِل بـِهـِ ـم گـُفـ ـتـَن : בوسـ ـتـِت בآرَم ...
وَ مـَ ـن پـ ـوزخـَنـב زَבَم و رَב شـُבَم ...
چـ ـون בيگـہ ايـ ـن حـَ ـرف و بآوَر نمـے كـُنـَ ـم
בلتنگـم نـﮧ براے هـَر ڪسـﮯ
براے هیچـڪـَـس
בلتنگـم براے آنـڪـﮧ هیچـڪـَـس نبـפد و همـﮧ ڪَسـم شـב ..
یه وقتایی هم هست که دیگه دلت نمیخواد کسی به زندگیت اضافه شه.
دیگه حتی حوصله ی اینو نداری که بشنوی
" چرا مسیجمو دیر جواب دادی ؟"
دیگه اصن دلت نمیخواد یه دقیقه از روزت رو صرف این کنی که متقاعدش کنی که
دوسش داری یا نه.
گوشیتو میندازی یه گوشه و به زندگیت میرسی.
نمیخواد تا دیر وقت بیدار باشی و چت کنی.
یه شارژ دو تومنی کمِ کم یه هفته میمونه واست.
با هر کدوم از دوستات، چه پسر باشن و چه دختر، راحت حرف میزنی و نگران اینم
نیستی که پس فردا بگه "فلانی کی بود؟"
یه وقتایی انقد "تنهاییت" واست ارزشمند میشه که دیگه جایِ خالیِ کسی تو
زندگیت حس نمیشه...
ﯾﮑﯽ ﻓﺎﻣﯿﻠﺶ " ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ " ﺑﻮﺩﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ، ﻫﺮﻭﻗﺖ
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ
ﯾﺎﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺣﺎﺿﺮﻗﺮﺑﺎﻥ،
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺎﻑ
ﺑﺎﯾﺴﺖ،
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﻫﯿﺄﺕ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﯿﺎﻥ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ
ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯﻩ ﺁﺑﺮﻭﺷﻮ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻬﺶ ﯾﮏ
ﻣﺎﻩ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﺩﺍﺩ، ﻭﻗﺘﯽ
ﻫﯿﺄﺕ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ، ﻫﻤﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻧﺪ :
ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻗﺮﺑﺎﻥ
تعداد صفحات : 2